به گزارش خبرگزاری «حوزه»حضرت آیت الله سبحانی درنوشتاری به نقش تاريخ در استنباط احكام با ذکر نمونه هايى از تأثير تاريخ در فقه و استنباط احكام پرداخته اند.
تاريخ دو معنا دارد:
الف . گاهى مى خواهيم تكامل فقه بعد از پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) را، قرن به قرن مطالعه كنيم. نام اين علم «ادوار فقه»است. ادوار جمع دوره است و اهل سنت مى گويند فقه شش دوره دارد. اما شيعه معتقد به هفت دوره است.1
دوره اوّل فقه مقدمه دوره دوم، و دوره دوم مقدمه دوره سوم و همين طور هر دوره اى مقدمه براى دوره بعد است. با توجه به اين دوره ها، معلوم مى شود كه فقه مانند يك هسته، تكامل پيدا كرده و به يك درخت تنومند تبديل شده است (البته منظور از تكامل اين است كه فهم ما نسبت به كتاب و سنت اين سير را ادامه داده است) . اين معنا از تاريخ مورد بحث ما نيست.
ب . موضوع و معنايى كه مورد بحث ما مى باشد اين است كه تاريخ صدر اسلام، چقدر در استنباط فقيه مؤثر است؟ اگر نسبت به شأن نزول آيه، حديث و واقعه تاريخى آگاه نباشيم در استنباط احكام دچار اشتباه خواهيم شد و چه بسا به خاطر عدم اطلاع يا عدم توجه به اين موضوع، اشتباهاتى در استنباط احكام رخ داده كه به نمونه هايى از آن ها اشاره مى كنيم.
نمونه هايى از تأثير تاريخ در فقه و استنباط احكام
* حج يا عمره مفرده؟
حج بر سه قسم است: حج افراد، حج قران، حج تمتع.2
بحث ما فعلاً در مورد حجّ تمتع است كه نسبت به مكلفين دو صورت دارد كه فرد يا اصلاً مكه نرفته است يا يك بار مكّه رفته و بار ديگر هم مى خواهد مشرّف شود.
در صورت نخست بين علما اختلاف است كه آيا حلق براى فرد، متعيَّن است تا از احرام بيرون آيد يا بين «حلق» و «تقصير» مخيّر است؟ مشهور علما مى فرمايند: حتماً بايد در منى «حلق» كند و «تقصير» كافى نيست.
اما مرحوم اردبيلى در شرح إرشاد و بعد از ايشان مرحوم آيت الله خويى مى گويند: «اين فرد مخير است بين حلق و «تقصير» كه البته «حلق افضل» است».3
دليلشان هم اين آيه شريفه مى باشد:
( لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيَا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِن شَاء اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُؤُوسَكُمْ وَمُقَصِّرِينَ لاَ تَخَافُونَ فَعَلِمَ مَا لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِن دُونِ ذَلِكَ فَتْحًا قَرِيبًا)4
«خداوند آنچه را به پيامبرش(صلى الله عليه وآله وسلم) در عالم خواب نشان داد راست گفت; بطور قطع همه شما به خواست خدا وارد مسجد الحرام مى شويد در نهايت امنيّت و در حالى كه سرهاى خود را تراشيده يا كوتاه كرده ايد و از هيچ كس ترس و وحشتى نداريد. ولى خداوند چيزهايى را مى دانست كه شما نمى دانستيد (و در اين تأخير حكمتى بود) ; و قبل از آن، فتحِ نزديكى (براى شما) قرار داده است».
بدين گونه خداوند خوابى را بر پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) نشان داد كه خوابى صادق بود. اين آيه مربوط به حج است نه عمره مفرده زيرا «مُحَلِّقِينَ رُؤُوسَكُمْ وَمُقَصِّرِينَ» حال است از «واو» لَتَدْخُلُنَّ، و واو محذوف است. يعنى وارد مى شويد به مسجدالحرام در حاليكه سرها را تراشيده ايد يا موها را كوتاه كرده ايد.
اين حالت در حج است نه در عمره مفرده، در حج سر را مى تراشند يا مو را كوتاه مى كنند كه اين كارها در منى انجام شده، بعد اعمال حج شروع مى شود.
اما اگر بگوييم اين حالت در عمره مفرده است، اشكالى پيش مى آيد. چون در عمره مفرده انسان در حالى وارد مسجد مى شود كه هيچ كدام از اين دو عمل را انجام نداده است. يعنى ابتدا وارد مسجدالحرام مى شود اوّل طواف بعد صلاة، سپس سعى مى كند، بعد بايد يا سر را بتراشد و يا مو را كوتاه كند.
پس اين دو حالت «رُؤُوسَكُمْ» در حج است يعنى در منى اين كارها را انجام مى دهد: اول به عرفات مى رود بعد به مشعر و سپس به منى مى رود، بعد از آن سر را مى تراشد و در مكّه اعمال حج را انجام مى دهد و وقتى وارد مسجد الحرام مى شود سر را ترشيده يا مو را كوتاه كرده است. پس ( لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِن شَاء اللَّهُ آمِنِينَ . ..) مربوط به حجّ است.5
*نقد:
با وجود اينكه به همه بزرگان و به طور خاص، به اين دو فقيه بزرگوار، احترام مى گذاريم، اما اين فتوا اشتباه است چون از تاريخ پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) آگاه نبوده اند. بدين گونه كه اگر نگاهى به كتابهاى تاريخ مثل «سيره ابن هشام» و «ابن اسحاق» يا «فروغ ابديت» داشته باشيم، متوجه مى شويم اين آيه در سال ششم هجرى نازل شده و پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در اين سال در عالم رؤيا ديد، خود و يارانش وارد مسجد الحرام شده اند و سرها را تراشيده يا موها را كوتاه كرده اند. حضرت از خواب بيدار شد و فرمود: ياران من!! چنين خوابى ديدم. قرآن مى فرمايد:«اين خواب رؤياى صادقه بود.6
بعد پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) دستور داد هفتصد يا هشتصد نفر آماده شدند تا عمره مفرده به جاى آورند. وقتى به حديبيه رسيدند ( اوّل محرم) قريش با تمام قدرت جلوى آن ها را گرفتند و گفتند اگر شما با اين حالت وارد شويد، براى ما چيزى باقى نمى ماند. بعد از چند روز، صلح نامه اى بين پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و قريش نوشته شد; به اين مضمون كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) امسال برگردد و سال ديگر، همين موقع بيايد و سه روز در مكه بماند و با كمال امنيت برگردد.
بنابراين آيه شريفه ناظر به عمره مفرده است نه حجّ، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) تا مكه را فتح نكرده بود حجّ نكرد و سال بعد طبق قرارداد پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) ، عمره بجا آورد. طواف كرد، سعى كرد، عده اى سر را تراشيدند و عده اى هم مو را كوتاه كردند.7
پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «اهلاً بالمقصّرين» عده اى گفتند كه يك گروه حلق كرده اند پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «اهلاً بالمحلّقين». بنابراين بعد از گذشت سه روز، قريش يك لحظه هم اجازه نداد پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) تأخير كند و بلافاصله بتهايى را كه براى ورود پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) برداشته بودند در مكانشان قرار دادند. يكى از ياران پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) كه سعى وى عقب افتاده بود مى خواست طواف كند اما بتها را گذاشته بودند و او موفق نشد سعى كند تا اينكه اين آيه شريفه نازل شد:
( اِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِن شَعَآئِرِ اللّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَن يَطَّوَّفَ بِهِمَا وَمَن تَطَوَّعَ خَيْرًا فَإِنَّ اللّهَ شَاكِرٌ عَلِيمٌ) .8
«صفا و مروه از نشانه هاى خدا است بنابراين كسانى كه حج خانه خدا و يا عمره انجام مى دهند مانعى نيست كه بر آن دو طواف كنند و كسى كه فرمان خدا را در انجام كارهاى نيك اطاعت كند خداوند پذيراى اعمال او و از آن آگاه است».
فقها بحث مى كنند چرا خداوند گفت: «فلاجناح» و نفرمود: «يجب». اين بحث هم در تاريخ آمده است. آن مرد گفت: من سعى نمى كنم. چون يك طرف بت عزّى و در طرف ديگر هم بتى ديگر است. اينجاست كه قرآن مى گويد: «فلا جناح» اشكالى ندارد، تو در همين حالت هم سعى كن و آن بتها را ناديده بگير! بنابراين آيه شريفه ناظر به عمره مفرده است و ربطى به حج ندارد.
نتيجه اين مى شودكه يك اشتباه فقهى، از عدم آگاهى نسبت به تاريخ پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) ناشى شده است و اگر آگاهى داشتند هرگز به آيه، اين گونه استدلال نمى كردند.
*مسح بر نعلين
مورد دوم، مسئله مسح بر نعلين (خفّين) است كه بين شيعه و سنى اختلافى است. شيعه مسح بر نعلين و خفين را جايز نمى داند.9 ولى اهل سنت در حال اختيار نيز مسح بر خفين را جايز مى دانند. براى اين حكم از تاريخ استدلال آورده مى گويند: «جرير بن عبدالله بجلى» كه از صحابه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) بود، وضو گرفت و بعد از وضو بر نعلينش مسح كرد. يارانش به او گفتند: «چرا اينگونه مسح كردى؟» جرير براى توجيه عملش به رفتار پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) استدلال كرد و گفت: «خودم ديدم پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) اينگونه مسح مى كرد». 10
*نقد:
ما در مقام درستى يا نادرستى حديث نيستيم. شما فرض كنيد سند اين حديث صحيح است. ولى اين استدلال، نادرست است. براى روشن شدن نادرستى اين استدلال بايد دو مطلب را در نظر بگيريم:
1. سوره مائده آخرين سوره اى است كه در سال دهم بر پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) نازل شده است. آيات وضو ( فاغْسِلُواْ وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ) 11. در سوره مائده است و همه فقها مى گويند آنچه در سوره مائده است هيچ ناسخى ندارد، يعنى آيه اى بعد از آن نازل نشده است تا حكم آن را از بين ببرد.
2. جناب «جرير بن عبدالله» در سال نهم هجرت مسلمان بوده چون وقتى نجاشى در سال نهم درگذشت و پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) بر وى نماز خواند، جرير هم در اين نماز شركت داشته است.
با توجه به اين دو مطلب استدلال فوق صحيح نيست، چون احتمال مى رود اين كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) بر نعلين خود مسح كرده در سال نهم هجرت بوده در حالى كه آيه وضو در سال دهم نازل شده است. بنابراين بايد بگوئيم آيه وضو ناسخ عمل پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در سالهاى قبل از آن بوده است.
بنابراين هم جرير درست مى گويد و هم عمل پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) درست است و هم قرآن صحت دارد اما با توجه به دو دوره زمانى در اين بحث، قرآن عمل پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) را نسخ مى كند. پس متوجه مى شويم كه عدم توجه به تاريخ يا آگاهى نداشتن از تاريخ، فقيه را دچار چنين اشتباهى مى كند.
* جهر به «بسم الله» در صلوات اخفاتيه
فقيهان شيعه فتوا مى دهند كه جهر به «بسم الله» در صلوات اخفاتيه نيز مستحب است. چرا؟ چون در حديث آمده است: «علائم الايمان خمس منها الجهر ببسم الله الرحمن الرحيم».12
نقد:
ولى اگر به تاريخ مراجعه كنيم ظاهر اين است كه اختلاف اميرمؤمنان با امويان در صلوات جهريه بوده نه اخفاتيه، زيرا امويان يا بسم الله را نمى گفتند و اگر مى گفتند آهسته مى گفتند، ولى على(عليه السلام) آشكارا مى گفت: و از اينجا اموى از علوى بازشناخته مى شد، ولذا حضرت به عامل خود در مصر نوشت: «و امرت الناس بالجهر ببسم الله الرحمن الرحيم».13
وگرنه عدم جهر در صلوات اخفاتيه طبق قاعده است. اخفات نمى تواند شعار اموى باشد. فرض اين است كه يك امر مشروع است. اينجاست كه تاريخ مى تواند در استنباط مؤثر باشد .
ولى در عين حال در برخى از روايات ما مطلق و برخى در مورد صلوات اخفاتيه است. شايد همين امور سبب افتاء به جهر شده است و اگر از اينها صرف نظر كنيم آن اطلاقات ناظر به صلوات جهريه است.
*پاورقی:
1. ادوار الفقه الاسلامى، آيت الله العظمى سبحانى.
2. آية الله العظمى سبحانى، الحج فى الشريعه الاسلاميه، ج2، ص285.
3 . المعتمد فى شرح المناسك، آية الله العظمى خوئى، ج29، ص325 (مناسك حج حلق و تقصير).
4 . فتح 27.
5 . فتح : 27.
6 . آية الله العظمى سبحانى، فروغ ابديت، ص667.
7 . همان، ص680 به نقل از سيره حلبى، ج3، ص24.
8 . بقره : 158.
9 . عروة الوثقى، سيد محمد كاظم طباطبائى يزدى، ج1، ص209 تا 212 (باب افعال وضو) .
10 . بدائع الصنائع فى ترتيب الشرايع، علاءالدين ابى بكر بن مسعود كاسانى، حنفى، جلد1، ص17-16.
11 . مائده : 6.
12 . العروة الوثقى، ص 649، فى الجهر والاخفات، المسألة 20.
13 . كافى، ج 7.